نتایج جستجو برای عبارت :

به وقت درس نخوندن=)

سلام !! حال شما؟!
اونطوری ک گفتی 
اگه نخونده باشی و نفر 13 عم شده باشی 
معنیش اینکه یا خیلی خوب دادی الا رغم نخوندنت 
یا سوالا اسون بوده 
یا اینکه بچه های دیگه هم نخوندن
یا اینکه بچه های دیگه هم شبیه من و توعن و اونقدراهم شاخ نیستن 
منم 15 عم امتحان دارم :)
پسر حواست ب عمومیا هم باشه ها 
یوخ ب خودت نیای ببینی فارسی و عربیت جا مونده ها
مونده بودم که چی باید ازت بخوام...
چیزی نخواستم و کمتر از 24 ساعت چیزی شبیه معجزه اتفاق افتاد!
تقریبا اون مدتی که اوج علائم جسمی افسردگیم بود و اوج روزای سخت و درس نخوندن
و وقت از دست دادنم بهم برگشت ، بدون اینکه ازت بخوام !
بهم "وقت" دادی و میدونم حالا ازم میخوای که "لیاقت" داشتنم رو ثابت کنم !
مطمئن باش همه ی تلاشمو میکنم ، به قول فلانی " حیدری پاش وایمیسم "
 
 
(به محاوره ها ایراد نگیرید )
ظهر زنگ تفریح خوابیدم و وقتی بیدار شدم اینقدر حالم بد بود و سرم گیج میرفت و هیچ کاری نمیتونستم بکنم که فقط زنگ زدم بیان دنبالم و بعد همینجور اشکام اومدن :/ لعنتی ذره‌ای در برابر درد جسمی قوی نیستم. بعد از یک ساعت و نیم بابام اومد و اومدم خونه. و خوابیدم تا الان. در نتیجه همه‌ی کارام موندن و عذاب وجدانی دارم نگو و نپرس :( واقعا راست میگفت یکی از دبیرها که امسال درس نخوندن سخت‌تره :/ 
دارم به همه آهنگ ها و همه شعرهایی فکر می کنم که باید برام می خوندن و نخوندن
به همه عشق ها و احترام ها و محبت هایی که سزاوارشون بودم ولی نگرفتم
فکر می کنم 
فقط فکر می کنم 
و می دونم دیگه به روزگار قبل بر نمی گردم
 
 
×ویدئوهای کنسرت های این روزهای حامی و نیما مسیحا رو می بینم و علاوه بر کیف و عشق و بغض، غرق میشم توی نوستالژی هام. غرق ترانه هایی که خودم برای خودم می خوندم!
 
× هرکسی را آزمون هاییست و خطاهایی
همانطور که می گویند و می خواهند زندگی کن ،
هیچوقت هیچ چیز رابی جواب نگذارجواب نگاه مهربان رابالبخندجواب دورنگی راباخلوصجواب مسئولیت راباوجدانجواب خشم راباصبوریجواب گناه رابا بخشش...
 
افکار منفی مثل  حسادت، نفرت و خشم نسبت به دیگرانمثل این است که زهر بخوریم اما امیدوار باشیم دیگران بمیرند...
 
پولدار بودن یا نبودن،ازدواج کردن یا نکردن،درس خوندن یا نخوندن، 
خوشگل بودن یا نبودن، مساله این نیست،مساله خوشحال زندگی کردنه! لذت بردن!
روز اول که بچه ها رو دیدم همه مثل هم بودن و حتی یکی دوتایی بهشون میخورد خیی مشتاق درسن. اما بعد از چند جلسه ای دل غافل که تنبل ترین و ضعیف ترین دانش آموز یکی از هونایی هست که به نظر خیی پیگیر و مشتاق به نظر میومد ولی حالا سرش رو کتاب نیس کلا کتابشو ورق نمیزنه. یکی درمیون میاد کلاس. عشق  مد و ... هست.
چقدر تفاوته بین یه درس خوندن و نخوندن. این ما هستیم که میتونیم از این 24 ساعتمون یه چیزی بسازیم که بهش افتخار کنیم یا نه تهش بهمون بگن بی کفایت .
امیدوار
من : الیف شافاک میگه که جهان را باید مثل کتابی ببینی، مثل کتابی که در انتظار خواننده‌اش است، هر روزش را باید جداگانه خواند. نه روی گذشته باید تمرکز کنی، نه روی آینده. اصل این لحظه است. باید صفحه به صفحه پیش بروی...
وی: این یعنی بهانه جدید برای درس نخوندن ؟ :| 
من : دقیقا :))))
وی: خب ؛ این و بقیه کتابا هم که هنوز پیشته , میاری برام, اصلا نمیفهمم یکی که کنکور داره چرا روزی سه ساعت کتاب غیر درسی میخونه؟ :/
من: الان که بیشتر فکر میکنم منظورش اینه هر روز یه ص
عنوان جذابیه هان؟ولی متن شاید اونقدرام جذاب نباشه پس این یه توصیه‌اس برای نخوندن این پست
خیلی دوست دارم مثل نویسنده‌های مشهور خیلی شاعرانه از دلتنگیای شبانه‌ام بنویسم.منتها...من از همون اولم تو توصیفات خوب نبودم.ببخشید که هر بار این قلم مجازی رو به بازی میگیرم و تهش میشه چهار تا کلمه بی مربوط و چهار خط غرغر و...مینویسم.بهتره قبل ازینکه دوباره شروع کنم پستی که بی دلیل شروع کردمو تموم کنم.اگه فردا حالم بهتر بود یکی ازین ۲۰ تا مطلب پیشنویس آما
ته این نوشته ها، سرمو میگیرم بالا و به خاطر خودم، چشم توو چشم ِ همه دنیا گریه میکنم.از دست دادن،ترک کردن دوست داشتن ها،درجا زدن،ترسیدن،نفهمیدن،خواستن،همه اشون برای منن البته نه منِ الان،من الان فقط خسته اس،دلم گریه کردن چایی داغ ۱۲ ساعت خوابیدن درس نخوندن وقت گذرون و بی وقفه قدم زدن میخاد.الان بیشتر با خانواده وقت میگذرونم پیش دوستام شاد ترم و همه چیزای قدیمو فراموش کردم،پوسته ی امروزم با دو سال قبل فرق داره،قشنگ تره:)حتی تو نوشته هامم مع
دیگه هیچی نیست تو حوض عقیده هایه تن مونده که نمی‌خواد بشه اسیر خاک
بازم منم نشستم دنیا می‌چرخه دور سرمتجربه خوبی بود احمق بودن در لحظه بر باااد رفت نرسید فرداا 
من هنوز عاشق پس زمینه ها خاکستری مث من عوض نشد معلوم نیست طبیعت و رنگش زمستون سرد بود ترک میخورد دیوار گلی گرمم نمیکنه چای کم رنگ بعدا بعدازبون ساده دستا مبهم قاصدکا نخوندن، نرقصیدن با من
 
 
 
ادامه مطلب
مامان با حالتی در یک قدمی کتک زدن منو از خواب بیدار کرده، با این تهدید که اگه الآن پا نشی دیگه هیچ وقت صدات نمیزنم. یک ماه مونده تا امتحان علوم پایه ات هیچی نخوندی! 
خب حقیقتا تو عمر تحصیلیم یکبار هم به خاطر درس نخوندن چیزی نشنیده بودم ولی خب، ملاحظه میکنید چه قدر اوضاع خرابه دیگه بدنم درس و کتاب رو داره پس میزنه، دست خودم نیست
حالا هم که بیدار شدم درس نمیخونم که! آهنگ دو نفره سحر رو با بلندترین حالت گذاشتم تو گوشم و دارم زیرپوستی قر میدم
آخه سگ
همیشه از نخوندن "پیرمرد و دریا" حس بدی داشتم. فقط و فقط دو ساعت وقت لازم بود برای تموم کردن حس بدم!
بابا میگه همیشه وقتی بربری میخره اما تا برسه خونه بیشترش رو یا به بقیه تعارف میکنه یا خودش میخوره و فقط یک چهارمش میرسه خونه یاد این داستان میفته:))
با همینگوی اونجا که می‌نویسه: "و گفت رختخواب. رختخواب رفیق من است. فقط رختخواب. چه چیز خوبی است رختخواب" موافقم اما به شکل کامل شده‌ی "و گفت چای و رختخواب. چای و رختخواب رفیق من است. فقط چای و رختخواب. چه
21 خرداد آسمانم یک ساله میشه و دختر بزرگم کلاس ششم را تمام میکنه بزرگ کردن کوچولو خیلی وحشتناک نیست و لحطه های شیرینی برای همه ما ساخته دیروز به من می گفت نَ نَ آخه اطراف ما کسی به مامان ننه نمی گه این یک آوای خود ساخته بود و وسط گریه ک منو صدا میزد نَ نَ نَ منم می گفتم ننه باباته .
خواهرش رو آیا و یا آیی صدا می کنه و پدرش رو آدا به غذا خوشمزه و همیشگیش مِ مِ 
کلاغ پر یاد گرفته قربونش برم .
کلاس های درس تمام شدند و روزهای مراقبت و ازمون و برگه شروع شد
خب!
تموم شد :)
یه بخش گنده‌ی دیگه هم گذشت و ازش یه سری خاطره موند فقط! یه سری چیز ناله و غر و خستگی و کلافگی و خوندنای وقت و بی‌وقت و یه روزایی نخوندن و .....
حضور دوست‌های قدیمی و جدیدی که انصاف نیست اگه ازشون یاد نکنم و نگم که انرژی‌ای که از اونا گرفتم باعث شد بتونم این چند ماه ادامه بدم و کم نیارم و .....
و اما خودم! دلم میخواد بگم که دمم گرم! تونستم! واستادم... پای خودم و ارزش‌هام و آرزوهام موندم... نتیجه هرچی بشه مهم نیست! واقعا وقتی همه‌ی تلاشی که
 
خوندن بعضی از وبلاگا باعث این میشه در رحمت پروردگار به رومون بسته بشه...
جدی امتحان کنید وقتی نمی خونید و وقتی می خونید در هر دو قسمت خدا چه جور بهتون /بهمون نگاه میکنه ؟!
*حتی ممکنه تو خوندن و نخوندن وبلاگ من این مبحث صدق کنه *
پس امتحان کنید :))
همیشه توقع می رفت ما بچه های درس خونی باشیم. همیشه نمره 20، همیشه شاگرد اول شدن، همیشه بهترین بودن. ماها که پدر مادر با سواد نداشتیم و شغل پدر هم آزاد بود (و این یعنی نرفته بود سراغ درس) باید تاوان درس نخوندن اونارو میدادیم و با نمره ها و جایگاهمون باعث ارزشمندی اونا می شدیم بدون اینکه بفهمیم زندگی چی بود و کی بودیم و چی میخواستیم.حالا که دوران مدرسه ی زوری و دانشگاه زوری تر تمم شده ما موندیم و مهارت های اجتماعی که نداریم. ما موندیم و جیبی که از ر
یکی از بدیهی ترین و ساده ترین اصولی که یک دانشجوی ریاضی، در بحث مدلسازی ریاضی یاد میگیره اینه که: "اضافه شدن هر محدودیت جدید، باعث میشه جواب مدل بهتر نشه"
-------------
جالبیش اینه که با اینکه این موضوع از نظر ریاضی کاملا بدیهیه، و در فصول ابتدایی بسیاری از کتاب های ریاضی مربوط به مدلسازی نوشته شده، مثلا در کتاب تحقیق درعملیات بازارا در تمرینات آخر فصل اول این سوال پرسیده شده که: با اضافه شدن یک محدودیت جدید چه اتفاقی برای جواب مدل میفته؟ که جوابش
تا حالاتو زندگیم برنامه زیاد نوشتم، کلا از بچگی برنامه نوشتنا دوست داشتم اما یادم نمیاد تاحالا از رو برنامه پیش رفته باشم ولی الان زیادی عقب ام از کارهایی که باید بکنم امروز سر کلاس زبان فهمیدم من دودرس از بقیه عقب ام واقعا اتفاق فانی بود دراین مورد من تقصیر کار نیستم اون دوستان عقده ای تقصیر کار اند که جلو جلو میخونن خب از زبان که بگذریم میرسیم به عکس نگرفتن، نقدنکردن، عکس ندیدن، کتاب های درسیا نخوندن، پروژه انجام ندادن، 
ونرفتن ونرفتن ون
آدم وقتی از قبل تصمیم میگیره یه چیزی رو به خودش سخت نگیره گند میزنه توش.مغز انگار به صورت دیفالت اون موضوع رو میذاره تو بخش غیر مهم و غیر ضروری و بعد باعث میشه آدم تمام تلاشش رو نکنه.
به قول یکی از دبیرای راهنماییمون که با زبانی در حد فهم و شعور یه بچه دوازده سیزده ساله یه رو بهمون گفت شما میخونید و 20 نمیشید!میدونین چرا ؟!چون هدفتون 20 گرفته به خاطر همون هیجده میشید !باید هدفتون 22 باشه تا 20 بگیرید !
نرسیدن به برنامم و کم کاریم نسبت به فرجه ی ازمون
سلام!!
بزار اول از هم یکم غر غر کنم 
چقد بد شده این بیان خیلی سوت کوره 
البته احتمالا دلیل اصلیش شروع مدرسه اینا باشه ولی در کل خیلی خلوت .
خب بهتره برم سر اصل مطلب و حرفام رو بزنم 
حرفایی که انقد رو دلم مونده که دیگه برای خالی کردنش جایی جز اینجا ندارم ...
آهان میخواستم اینم بگم که الان دیگه اصلا واسم مهم نیست کسی به بلاگم سر میزنه یا نه میخوام در واقع اینجا رو تبدیلش کنم به یه آرشیو که فقط حرف هایی که مدام تو ذهنم میگذره و معمولا با کسی درمیون نم
نمی دونم چه حکمتی هست ولی این حجم از نافرمانی خدا اونم تو این مملکتی که افتخار نوکری حضرت ولیعصر رو داره ظلم بزرگی هست به هر دری که وارد بشم هزاران سال حرف داره 
از خلاصه این حرفای علی اصغر درونم به این میرسم که حد اقل تو خونه قاضی باید گردو ها حساب و کتاب داشته باشه آخه حکم خدا که وابسته به حرف چهار تا حروم خور اهل گناه اونور آبی نیست 
با خودم میگم نکنه به خاطر دست کم گرفتن حکم خدا علما مون چوب بخورن؟
ما که مثل همیشه علی اصغر رو با یه جوک سرگرمش
تا ساحل آرامش -کتاب امانت دادن
خاطره : نمی فروشیم، فقط امانت ، حتی به شما!!!
 
خاطره: نمی فروشیم ، فقط امانت ، حتی به شما!!!
تا حالا شده مغازه‌ داری رو ببینی که تلاش کنه جنسش رو نفروشه؟!درست خوندی عزیزم، نفروشه!البته من، هم فروشنده ام و هم امانت دهنده اجناسی که می فروشم، به شرط سالم پس آوردن!
یه بنده‌ خدایی اومد موسسه ما که به شدت عاشق و دلسوخته کتاب “تا ساحلِ آرامش” بود.در حدی این عشقش واقعی بود که هرچی بهش می‌ گفتم: مسلمون! این کتاب رو که امانت
توضیح الرسائل کربلا نویسنده: سیدعلی اصغر علوی انتشارات: نشر سدید
توضیح الرسائل کربلا : چطور از دل ۱۸هزار نامه عاشق، ۳۰هزار قاتل ایجاد شد؟!
 
توضیح الرسائل کربلانویسنده: سیدعلی اصغر علویانتشارات: نشر سدید
معرفی:
«پاسخ‌های زیادی به معمای تاریخی «قلوبهم معک و سیوفهم علیک» داده شده است: دل‌هایی با او و شمشیرهایی بر او؟!این کتابی تلاشی است برای حل این معادله عجیب تاریخ که در مورد کوفیان گفته‌اند؛ «دل‌هایی با حسین، شمشیرهایی بر حسین!»این کتاب
امروزه همه ما از مدرسه بدون شوخی بدمان میاید. دلایل زیادی داره
 من اینجا چند تا دلیل کوتاه میگم شاید اموزش پروش به فکر ما  بچه هاشد و این انتقاد را پذیرفت 
  ما بچه ها معمولا  از نصف بیشتر   تو مدرسه ایم. چرا باید احساس بدی نسبت بهش داشته باشیم؟! اولین نکنه. اینه اکه  ما دوازدهمی ها  دیگه اب از سرمون گذشته دیگه نمیتونم بیایم  بعضی چیزا ساده رو  الان یاد بگیریم   منظورم کتاب های  مثل تحلیل مدیریت. سلامت هست. هرچیزی جای خود  دیگه ما ها موندیم درس
Conglomerate, my beloved queen!
Don't you worry 'bout a thing, I' ve got your back now, and I will never let go till the day I die. And even then, I will always be here with you, I will always be by your side. You know that, right? 
My love, don't let them make you small, they will never be able to bring you down. You are way stronger than any of them will ever be. 
Conglomerate, don't ever think that they are better than you, 'cause they're not. You are full of love, full of joy and anger and sorrow. You have everything anyone's ever felt throughout the history all to yourself; in your heart. You know better than anyone what it means to truely LIVE.
I know the stories you're keeping in your heart, I know the pain they are causing you. All those stories from the past and from the future.
1- عادی ها تلویزیون نگاه میکنن اما ثروتمندا کتاب میخونن
     ماهی چن دقیقه کتاب میخونی؟؟؟
2- عادی ها بر حسب زمان پول در میارن اما ثروتمندا بر حسب نتایج 
    چقد حاضری شکست بخوری ، تحقیر شی ،دوستات ولت کنن تا نتیجه ای بگیری که هیچکس تاحالا نگرفته؟؟؟؟؟
3- عادی ها بقیه رو مقصر ناتوانی خودشون میدونن اما ثروتمندا مسئولیت رو خودشون میپذیرن
    چقدر حاضری مسئولیت انجام ندادن و نخوندن و کارایی که نکردی رو قبول کنی؟؟؟؟
4- تمرکز عادی ها رو صرفه جویی هست ا
خب روزای مزخرفی هستن. نه اینکه بد نباشنا، فقط بین برزخ درس خوندن و نخوندن گیر کردم. و انگار فقط دو سه روز باید بگذره که برگردم به روال سابق. بیشتر روز رو میخوابیم یا یه جوری فقط وقت میگذرونم، خب به خوبی استراحت واقعی نیست ولی بهتر از هیچیه. دیروز به زور بردنم شهربازی:)) و یه تجربه ی جدید پیدا کردم:)) برای اولین بار تو عمرم با این کامپیوترای خفنی که تو شهربازیا هست با داداشم فوتبال بازی کردیم و اوه عالی بود. یک صفر بردمش:)) پی اس فور هم به چیزایی که ک
۱. توی کل عمرم، در مجموع، اینقدر دروغ نگفته بودم که امروز گفتم. چه بد کرداری ای چرخ...
۲. اینجا رسماً یه روز درس نخونی، دوهفته ول معطلی! برای همین، چون تجربه نمودم و دیدم که با یک روز درس نخوندن، رسماً توی چهارجلسه شیمی و فیزیک، نقش سیب‌زمینی رو داشتم، فلذا اومدم افسار زمان رو بکشم. و اینگونه شد که من دوونیم هفته‌ست که شیشه‌ساعتم ترک داره و هیچ دفتر مناسبی برای جزوه‌نویسی ندارم. و هیچ وقت آزادی هم ندارم که انجامشون بدم. چقدر جذاب :| 
۳. لابی د
سلام
بهترین کتابی رو که توی عمرتون خوندید چی بوده ؟ من عاشق کتاب خواندن هستم به همین خاطر از شما می خوام که بهترین کتابی رو که خوندید بهم معرفی کنید و موضوعش رو هم بگید . پیشاپیش به خاطر معرفی کتاب ها ممنون
مرتبط:
ترویج فرهنگ کتابخوانی 
سوال در مورد انتخاب کتاب و کتاب خوانی
صفحه پیشنهاد پست برای معرفی کتاب
معرفی کتاب و بحث و گفتگو راجع به کتاب ها
صفحه کتاب خوان های خانواده برتر
فاجعه کتاب نخوندن ما ایرانی ها چقدر واقعیه ؟
پیوستن به کمپین کتاب
_چند وقتیه دوس دارم مطلبی بنویسم که قابل خوندن باشه ولی موضوعی پیدا نمیکنم ،البته دلیلشم میدونم اول اینکه رو آوردم به نوشتن تو دفترچه های قدیمم ....دوم  اینکه بیش از اندازه افکارمو نشخوار میکنم و این باعث میشه اون حس تازه بودن مطلب برام از بین بره و منصرف بشم از گفتنش....
داشتم به اتفاقات این چند وقت فکر میکردم ولی هیچ اتفاقی که زندگیمو تکونی بده پیدا نکردم ،البته بجز درس نخوندن این روزهام که خودش به تنهایی قراره کلا آینده امو جابجا میکنه ....
یه
داشتم فکر میکردم شاید نباید خودمو بکشم که فوق فلسفه قبول بشم. البته این نه به معنی جاخالی دادن و شونه خالی کردن باشه. مثلا میشه من تمام کتابارو بخونم زبان انگلیسیمو کار کنم. فرانسوی رم خودم کار کنم بعد که اون یکی تموم شد اینو برم کلاس.. عکاسیم که جای خود. حالا مثلا دانشگاه تهران قبول نشم یا دکتری مثلا نگیرم! چی میشه؟ چرا اینقدر مدرک مهم به نظر میرسه؟ من که میخونم برای خودم که یادبگیرم و بفهمم میخونم بدرک که نشد. وقتی میبینم هستن آدمایی که نصف من
انقد که ننوشتم، نوشتن یادم رفته انگاری. صفحه های خالی بعد از چند دقیقه همچنان خالی اند. پس از مدت ها به درس خواندن علاقه مند شدم، علاقه مند که نه ولی اکراهی هم در کار نیست. خستگی روحم به جسمم منتقل شده و به همین هم راضی ام. همین که ذهنم هی خودزنی نکند، دلم هی خودزنی نکند برایم کافیست.
نگفتم پدربزرگم فوت شد، پانسیون بوده ام و بعد از پانسیون روحیه ی بدی داشتم، حس ناامیدی، بی حوصلگی بر من غالب شده بود. خواهر دومی ام بعد از کلی وقت که از آزمون استخدا
یه چندتا اپلیکیشن هست، واسه کتابه. من هر بار کتابی رو تموم میکنم، یا میخوام شروع کنم، یا یه جایی توصیه شده میخوام ببینم چیه به بخش نظردهی این اپلیکیشنا سر میزنم.چند تا نکته عجیب رو متوجه شدم این وسط... ۱. اینکه شاید یه کتابی برای من به شدت موثر باشه و نگاهمو به زندگی تغییر داده باشه و ازش یه عالمه چیز یاد گرفته باشم، ولی واسه یکی خیییلی معمولی باشه و عقیده داشته باشه که پولشو هدر داده! مثل اون فردی که زیر "اثر مرکب" کامنت گذاشته بود که کل این کتاب
کماکان از اثار قرص اهن نخوردن در ایام درگیری سفر خون به مغزم نمیرسه و چشمام نیمه بازه در کل روز...
امروز دیدم توی گروه دختر دانمارکی غده خبر داده بود که داره از اینجا میره برای شروع ترم بعد و استاد دانشگاه کلرادو شده....
این دختره به ۵ زبان میتونه صحبت کنه و از من یه سال کوچیکتره...
اما خوب دانمارک دنیا اومده خیلی شیک دنیا رو چرخیده و ارشد هم نداشتن و دکتراشون هم کوتاه بوده و خودشم حتما درسخون و باهوش بوده و جای قرتی بازی تلاش کرده...
اون سه تا استا
ازدواجی که خانواده ها اول پادرمیونی و تحقیق کنن وبعد مدت کوتاهی و فقط بعد چندبار حرف زدن دربستر خانواده ازدواج کنن و یه سال بعدش هم بچه دار بشن نتیجهش همین میشه دیگه....22 سال گذشته وهنوزم میبینم و میفهمم که اگر باعشق و نه از روی تکلیف ازدواج کرده بودن اوضاع جور دیگه ای بود...
من یکی خسته شدم...
شاید خیلی وقت ها دیده باشید پست گذاشتم راجع به ازدواج و شاید خسته  هم شده باشید. اما واقعا اونقدی این مسئله تو  ذهنم پررنگ شده که...  هر دفعه اومدم مشکل بین
-اگه پاک کن نداشته باشی با اشتباهاتت چیکار میکنی؟
-اگه یه روزی سیاهی وجودتو پیدا کردی چیکارش میکنی!؟میکشیش؟!
-میدونی بیشتر بخوای بیشتر زمین میخوری؟!محکم تر؟!
-از شروع میترسی؟!
-وقتی میدونی یه کاری اشتباهه چرا انحامش میدی؟!
-نه میخوام بدونم مثلا کسی هست که ندونه سیگار ضرر داره؟!پس چرا میکشن بعضیا!؟واقعا حال کسیو اروم نمیکنه!همش تلقینه!همش عادته!
-واسه هر سوالی یه جوابی هست!
-لاغر شدن یه راه داره چربی سوزوندن!ولی چربی سوزوندن هزار تا راه داره!هنر
حشمت کامرانی رو سرچ کردم ببینم دیگه چی ترجمه کرده. خواستم کمی بشناسمش. صفحه‌ی اول گوگل یکپارچه خبر درگذشتش بود. هفته پیش فوت کرده. یعنی دقیقا زمانی که من؛ بعد از سال‌ها کتاب نخوندن؛ کتاب "نه فرشته نه قدیس" کلیما رو با ترجمه ایشون شروع کردم.
بعضی تصادف‌ها جالبند. اگر دلمون بخواد می‌تونیم براشون معنایی بتراشیم. می‌تونیم هم ازشون رد شیم. همه چیز بستگی به میلمون داره. و میلمون هم بستگی به خیلی چیزها.
کتاب عالی بود. ترجمه هم عالی. اثر چندانی از ک
مردها رو مخصوصا مردهای مهاجر رو، تقریبا اینجا روانی کردن.
من اینجا وقتهایی که تنها میرم بیرون یا با دوستای دخترم میرم بیرون، میبینم که مردها چه مهاجر چه کانادایی میریزن سر ما، توی هر سنی. تا میبینن تو سخت نمیگیری دنیا رو و راحت میتونی بخندی و میتونی تعامل کنی و اثری از روانی بازیای دخترای سفید در تو نیست، فوری میان جلو و فوری میخوان باهات دوست بشن.
من خاطر خواه اولم یه پسر خاورمیانه ای بود (روز دوم ورودم باهاش اشنا شدم) و دومی یه پسر ایرانی بو
سلام شازده! ببخشید که کلی دیر سر میزنم
باورت نمیشه اگه بگم دو هفته اس بالای ۱۰ تا ددلاین داشتم هی تحویل میدم یه دونه جدید ظاهر میشه:/ البته راستشو بخوای از دو روز پیش دیگه خسته شدم سه تا ددلاینو تا الان از دست دادم=) آز شبکه و موبایل و امشبم احتمالا سیگنال... دیگه سیگنال حقیقتا تنها درسی بود که همه چیشو تحویل داده بودم که اونم امشب نمیدم.البته خب می ارزه به اینکه با مامان باهم سریال ببینیم=) دلم میخواد یکمی با مامان خوش بگذرونیم...
در مورد اوضاع، خ
مقدمه
کوچیک که بودم فکر می کردم آدمها وقتی بزرگ میشن کلی کتاب می خونن! اما غافل از این که هر چی بزرگ تر شدم، وقتم برای خوندن کتاب هایی که دوست داشتم کمتر شد. شاهدم هم کتابخونه گوشه اتاقمه. 80 درصد کتاب هاش رو وقتی نوجوون بودم خوندم.
چرا اینا رو گفتم؟
واسه اینکه نمایشگاه کتاب تهران شروع شده و این رویداد فرهنگی تو این سالها برای من حکم یه اردوی تفریحی رو داشته. سفر به نمایشگاه با دوستان دانشگاه تو دوره لیسانس، سفر تنهایی، سفر با فامیل، قدم زدن ل
مقدمه
کوچیک که بودم فکر می کردم آدمها وقتی بزرگ میشن کلی کتاب می خونن! اما غافل از این که هر چی بزرگ تر شدم، وقتم برای خودن کتاب هایی که دوست داشتم کمتر شد. شاهدم هم کتابخونه گوشه اتاقمه. 80 درصد کتاب هاش رو وقتی نوجوون بودم خوندم.
چرا اینا رو گفتم؟
واسه اینکه نمایشگاه کتاب تهران شروع شده و این رویداد فرهنگی تو این سالها برای من حکم یه اردوی تفریحی رو داشته. سفر به نمایشگاه با دوستان دانشگاه تو دوره لیسانس، سفر تنهایی، سفر با فامیل، قدم زدن لا
سلام
کیوسک یه آهنگ داره به اسم آدم معمولی.بعضی‌ها تو این دنیا خیلی خیلی معمولین.این آدما قدبلندی ندارن،خوشتیپ و کیوت نیستن،لای برگ‌ها عکس ندارن،نظرات روشنفکرانه ندارن،پاتوق ندارن،چال گونه،چشم سگ دار،موی بلند و خلت،زبان گیرا دلنشین،آثار سالوادور دالی و فلینی،کتابهای نیچه،قطعات شوپن و اینجور چیزا و در کل هیچ چیزی ندارن و نمیدونن و نخوندن.
معمولی بودن خوبی‌هایی هم داره.مثلا اینکه اکثرا تنهان یا دل کسی به حالشون نمیسوزه و اونا هم نمیسوز
این همون کتابسات که یارو با فاصله ی "2" روز رکورد رو از دست میده:|
بخاطر چی؟ بخاطر مالاریا، بخاطر جاده ها، بخاطر هرچیزی غیر از کم رکاب زدن:)
ترس و بلای ابدی:))
.
بخش دیگه ای از کتاب:
" ...می دانستم که امیدم را از دست نمی دهم، نباید از دست میدادم. اما پوچی و بی معنایی در آن رکورد که نه تنها در 77 روز گذشته بلکه در دوسال آزگار پیش از آن برایش مبارزه کرده بودم، می دیدم.
همه کار می کنم تا بتوانم سر 100 روز در کیپ تاون باشم، در این شکی نیست، اما بعد از آن چه؟ بعد
تاکنون از بچه‌های فامیل پرسیدیم تو مدرسه چیا یادگرفتن؟ پرسیدیم کدوم درس‌ها رو بیشتر دوست دارن و چرا؟ پرسیدیم آزمایش‌های کتاب علوم رو انجام میدن یا نه؟ تاکنون از کنکوری‌های فامیل پرسیدیم از خوندن کدوم درس لذت بردن؟ پرسیدیم چرا می‌خوان برن دانشگاه؟ پرسیدیم می‌خوان چی بخونن؟ تاکنون از دانشجوهای فامیل پرسیدیم کلاس‌هاشون چقدر مفید بودن؟ پرسیدیم چند تا کتاب خوندن؟ پرسیدیم چی می‌خواستن از دانشگاه و چی بدست آوردن؟ پرسیدم به کجا دارن میرن
امروز وقتی رفته بودم بدوئم، یاد یه چیزی افتادم
میدونستین که کامران جعفری کلا دو سال کالج خونده (نه حتی یه لیسانس بگیره) و هومن هم کلا دیپلم داره؟!
یعنی این دو تا حتی نمیدونن دانشگاه چیه؟!
فکر نکنین دانشگاه شوکت و چیزیه. نخیر. بزرگترین تاثیرها رو توی زندگی من کسانی گذاشتن که حس و حال دانشگاه نداشتن.
و کلاس کامران هومن با امیر تتلو فرق داره. آدمای مودب و ظاهرا باشخصیتی هستن درسته که رگ و ریشه ندارن و برای پول و شرهت دست به هر کاری میزنن.
ولی میخوا
خب بالاخره امروز امتحانامون تموم شد :) " بالاخره " نه واسه طولانی بودنش ، واسه اینکه خیلی منتظر پایانش بودم.خب ، امتحانامو چطور گذروندم ؟ 
۱.قول دادم از ترم بعد از اول ترم‌ بخونم :) روز قبل از امتحان با یک کتاب ۴۰۰ صفحه‌ای مواجه شدم که یک صفحه‌اش رو هم قبلا نخونده بودم‌!‌ اونم درسی‌که در تخصص من نبود ، مشاوره . چندین‌بار به خودم و بقیه قول دادم از ترم بعد،از اول ترم درسا رو بخونم . (تقریبا شب قبل از هر امتحان قول می‌دادم) تخصصیا رو می‌خوندم تا
دوم دبیرستان بودم!یه دختر کله شق و مغرور!هر چی بهم میگفتنالمپیاد لقمه ی دهن تو نیست قبول نمیکردم ومی گفتم نه!من میتونم!
چه شب بیداری ها که نکشیدم... چه زمان هایی که فیزیولوژی گایتون رو میکوبیدم تو سرم و گریه میکردم چون نمیفهمیدمش !تلاش کردم!عرق ریختم!مریض شدم!اما....!اما کم آوردم !نا امید شدم و تو لاک خودم فرورفتم!
هنوزم بعد چند سال وقتی میبینن من رو بهم میگن با المپیاد گند زدی به زندگیت! رودروشون میگم درست میگین!اما هر آدمی ته ته دلس میدونه باخود
در باب ارتباط برقرار کردن با اساتید و وکلای ملیت های دیگه.
قصه خیلی ساده ایه. ده سال پیش شخصی نصیحتی بهم کرد که برای همیشه در ناخوداگاه ذهنم موند.بهم گفت ادم خوبی هستی اما یه اصلی هست که میگه برای موفقیت باید تا حد ممکن خودت رو درگیر کنی. خونه نمون. در هر زمینه ای که مایلی پیشرفت کنی خودت رو درگیر کن.
از اون موقع من در هر تصمیمگیری این اصل رو در نظر میگیرم. این اشخاصی رو دیدین که برای امتحانات مدرسه و حتی دانشگاه و یا حتی تا خانه سالمندان همچنان ا
به نام خداوند بخشنده مهربان ❣️ 
دوستان عزیزم سلاااااام امیدوارم که امروزتون هم پر از سلامتی و عشق باشه. 
میدونی عادت چیه؟
تعریف عادت برای من یعنی ملکه های زندگیم!
وقتی یه موضوعی رو مدام تکرار کنیم میشه ملکه زندگی منو تو. 
تا حالا به ملکه هات فک کردی؟
من ملکه هامو به سه دسته تقسیم کردم:
اولیش عادت های خوب 
دومیش عادت های بد
سومیش عادت های بیهوده 
عادت های خوب هر آدمی بستگی به خود اون شخص داره
مثلا خوندن نماز اول وقت، خوش اخلاق بودن، قرآن خوند
خب بالاخره امروز امتحانامون تموم شد :) " بالاخره " نه واسه طولانی بودنش ، واسه اینکه خیلی منتظر پایانش بودم.خب ، امتحانامو چطور گذروندم ؟ 
۱.قول دادم از ترم بعد از اول ترم‌ بخونم :) روز قبل از امتحان با یک کتاب ۴۰۰ صفحه‌ای مواجه شدم که یک صفحه‌اش رو هم قبلا نخونده بودم‌!‌ اونم درسی‌که در تخصص من نبود ، مشاوره . چندین‌بار به خودم و بقیه قول دادم از ترم بعد،از اول ترم درسا رو بخونم . (تقریبا شب قبل از هر امتحان قول می‌دادم) تخصصیا رو می‌خوندم تا
بسم الله
سلام و نور
زیارت دور و نزدیک همه زوار  حضرت ارباب قبول باشه .
جواب به پیغام های خصوصیم اینه :
میخونم همه وبلاگهایی رو که دنبال میکنم نظر ندادنم دلیل نخوندن نیست .
زیارت نبودم ، نبودنم دلیل زائر بودنم نیست .
70 تا پست نوشتم که همه فقط ذخیره شده و شاید یه وقتی منتشر بشه شایدم بعد ها پاک بشه از لیست.
بعضی از وبلاگ هایی که پیشنهادش رو میدید برای خوندن مطابق سلیقه ام نیست و اونجا وقت گذاشتن برای شخص من جزء کارهای بیهوده است .
فکر نکنم بتونم ت
خب بالاخره امروز امتحانامون تموم شد :) " بالاخره " نه واسه طولانی بودنش ، واسه اینکه خیلی منتظر پایانش بودم.خب ، امتحانامو چطور گذروندم ؟ 
۱.قول دادم از ترم بعد از اول ترم‌ بخونم :) روز قبل از امتحان با یک کتاب ۴۰۰ صفحه‌ای مواجه شدم که یک صفحه‌اش رو هم قبلا نخونده بودم‌!‌ اونم درسی‌که در تخصص من نبود ، مشاوره . چندین‌بار به خودم و بقیه قول دادم از ترم بعد،از اول ترم درسا رو بخونم . (تقریبا شب قبل از هر امتحان قول می‌دادم) تخصصیا رو می‌خوندم تا
خب متاسفانه به وضعیت پارسال دچار شدم. نخوندن رو میگم. راستش از اول سال فقط به رسیدن فکر میکردم. حتا الانش هم چیز دیگه‌ای تو ذهنم نیست و فقط به رسیدن فکر میکنم. ولی خب اگه به همین منوال پیش بره فکر نمیکنم. نه نه نمیخوام به نرسیدن فکر کنم. باید بشه. و خب نمیتونم این وضعیت رو به کسی بگم. دوستاییم که مثل خودم دانشگاه نرفتن هم وضعیتشون آنچنان از من بهتر نیست. اونایی هم که دانشگاه میرن فقط یه جمله بلدن. که امسال هرچی اوردی برو. مهم نیست بهشون بگم من امر
خب متاسفانه به وضعیت پارسال دچار شدم. نخوندن رو میگم. راستش از اول سال فقط به رسیدن فکر میکردم. حتا الانش هم چیز دیگه‌ای تو ذهنم نیست و فقط به رسیدن فکر میکنم. ولی خب اگه به همین منوال پیش بره فکر نمیکنم. نه نه نمیخوام به نرسیدن فکر کنم. باید بشه. و خب نمیتونم این وضعیت رو به کسی بگم. دوستاییم که مثل خودم دانشگاه نرفتن هم وضعیتشون آنچنان از من بهتر نیست. اونایی هم که دانشگاه میرن فقط یه جمله بلدن. که امسال هرچی اوردی برو. مهم نیست بهشون بگم من امر
هرکی خربزه می‌خوره، پای لرزشم می‌شینه. فقط یه‌احمق میتونه فکر کنه مه با نشستن و خوردن و خوابیدن و درس نخوندن، میتونه رتبهٔ خوب بیاره و زندگی درست درمون داشته باشه و چیزی که یه‌عمر آرزوشو داشته، به‌دست بیاره!
بدترین ویژگی‌ای که یه آدم میتونه داشته باشه دودل بودنه. آدم دودل، از یه‌جایی به بعد دیگه نمی‌فهمه که دودله. دودل بودن براش عادت میشه و دیگه کاریش نداره حقیقتاً. میخوام واسه اولین‌بار تو زندگیم قاطع باشم. میخوام خودِ آینده‌م ناراح
پلی لیست Life sucks اسپاتیفای داره پخش میشه
هیچ وقت پل های پشت سرت رو خراب نکن. لحظه دست کشیدنت، دقیقا همون لحظه شکسته.
درس شاید جزء کوچیکی از زندگی باشه، ولی بالاخره یکی از عرصه های امتحان خودم بوده و هست. الان تو نقطه ای هستم که حس میکنم دیگه نمیتونم بیشتر از این غرق بشم و اعتراف میکنم که شکست خوردم؛ اون هم از خودم.
نرفتن امتحان X شاید بزرگ ترین تصمیم اشتباه تحصیلیم بود که تا حالا گرفته بودم و همچنین نخوندن و نرفتن امتحان دوم Y و حذف کردنش، صحبت کر
امروز خیلی کلافه شدم. البته این احساس کلافگی رو قبلا هم حس می کردم. خوب همه مون ممکنه حسش کنیم. ولی این روزا بیشتر حسش می کنم. انگار مثل یک زندانی که اسیره و نمی تونه جایی بره. می دونم باید تحمل کنم و بیرون نرم.
این حس کلافگی یک مقدارش هم برای اینه که واقعا دیگه نمی دونم تو خونه چیکار کنم. انگیزه ام کم شده. دلم می خواد یکم گریه کنم تا سبک بشم ولی گریه ام نمیاد. گاهی این طوری میشم. دلم کلی می گیره ولی نمی تونم گریه کنم.
به مادرم می گفتم چقدر این چند وق
1. توی پست قبلی براتون از علاقه جدیدم به سفر و دیدن دنیا گفتم. واقعا برای خودم هم غیرقابل باوره ولی این موضوع باعث شده در طول نه ماه اخیر در امیدوارترین حالت خودم نسبت به زندگی باشم. واقعا بعد المپیاد هیچوقت اینقدر احساس امیدنکردم. فکر میکردم دیگه هیچوقت رضایت داشته نمیشم و تا ابد قراره همین موجود مفلوکی که تنها دستاوردش در زندگی رو شکست میدونه باقی بمونم. ولی واقعیت اینه که تو این یک و نیم ماه اخیری که میشه گفت به حد زیادی تنها بودم و خلوت کرد
سلام
براتون بگم از روزهای فشرده ی نهایی 97
خب تا 27 ام شیفت عصر هم دیالیز بودیم ، دیگه آماده کرده دستگاه دیالیز رو کامل یادگرفتیم و
امتحانش هم دادیم ، ولی ساعت کارآموزیش هنوز پر نشده و میمونه واسه بعد عید ، دیالیز تجربه ی
جدیدی بود ، تو بخش ها بودن داشت واسمون عادی میشد و دیالیز اومد شد یه تنوع!  البته مث همه
ی بخش های بیمارستان دیدن مریضا و عذاب کشیدنشون سخت بود ، اینکه هر هفته حدود 12 ساعت
وقتشون تلف میشه اون موقع که به دستگاه وصل شدن، اینکه من
درد دارم. و از درده که مینویسم. واقعیت اینه که منشأ این درد اتفاق ناب و اصیل و شریفی نیست. من، سربازی که در حال دفاع از میهن تیر خورده، نیستم؛ دکتری که حین نجات یک انسان خودش رو به خطر انداخته و حالا خودش دچار همون بیماریه و درد داره، هم نیستم؛ غریبه ای که برای نجات یک کودک پریده وسط خیابون و سینه جلوی کامیون سپر کرده تا بچه رو نجات بده، هم نیستم. در واقع درد من پوزخندی به ابتدایی‌ترین آموزه دوران کودکی و اصلاً نشأت گرفته از جهالت و حماقت منه. آ
صبح که از خواب بیدارم شدم، خوب میدونستم دیگه تا دستی به سر و روی خونه نکشم، هیچی نمیچسبه...من هفته ای دو بار تمیزکاری میکنم،این جوری هم وقت کمی ازم میگیره و هم خونه همیشه برق میزنه و نگاه کردنش حالمو خوش میکنه... اما چون کارهای خونه،البته غیر از آشپزی که محبوب دلو روحمه، واسم سخته و گوش کردن کتاب صوتی یا پادکست هم، هربار، به دفعه ی بعدی تمیزکاری مؤکول میشه،،گاهی مثل الآن وسط یک خونه قرار میگیرم که دیگه از نفس افتاده و نمیتونه نفس منو تازه کنه..
موسسه ای که توش کلاس دارم، توی یکی از محله هاییه که آدمای جالبی نداره. و طبیعتا بچه ها هم که توی این محیط ناامن و نامطمئن رشد می کنند و بزرگ میشن، خیلی تاثیرات از محیطشون دریافت میکنن و کم کم همرنگ جماعت میشن.
 
قبلا چندبار بهشون تذکر داده بودم و گفته بودم که سر کلاس درست حرف بزنین. بی احترامی به هم دیگه نکنین و مواظب باشین چه کلمه هایی سر کلاس به زبون میارین. اما کو گوش شنوا!!
امروز دیگه قاطی کردم و سرشون داد و بیداد کردم. که آدم باید همیشه درست ح
یا ستار العیوب
امروز با پرتو رفتیم خونه بهار اینا
زینب و زهرا هم بودن
خوش گذشت واقعا. مثلا رفته بودیم کمکش، یکم خونه رو جمع کنیم برای مهمونی ای که فردا داره
ظرف شستیم و نشستیم به حرف زدن و بازی و اینا.
زهرا میگه خرک شیم از رو هم بپریم.*
بعدش بچه ها چرخ و فلک میزدن. من کلا بلد نیستم. امروز حس کردم یه چیزایی یاد گرفتم. دوست دارم مرداد که رفتیم باشگاه ان شاءالله به استاد بگم بهم یاد بده و اجازه بده تمرین کنم.
تو خونه آدم همش نگرانه بخوره به وسایل و چیز
این پست در جواب کامنت یکی از دوستان نوشته شده. دوستی که گفت بهتره کامنتش خصوصی بمونه:)
قبل از اینکه به مشکلی که شما داری جواب بدم، میخوام از آنچه که روزهای اول دانشگاه بر من گذشت بنویسم ... از احساس متناقض و بدی که ترم اول و دوم نسبت به خودم و رشتم داشتم ... به همه ی اینا اینم اضافه کن که تا ترم سه نتونسته بودم با رتبه کنکورم کنار بیام:) . سه ترم با خودم کلنجار میرفتم و احساس بدی نسبت به دانشگاهی که قبول شده بودم و رتبم داشتم ... از اینکه نتونسته بودم ا
#تلنگر

دیدید در بعضی آگهی ها میگن

#کافیست_فقط_یکبار_امتحان_کنید

#قرآن_کتاب_آسمانی

این مورد رو بیش از یک آگهی جدی بگیرید و
واقعا کافیست یکبار امتحان کنید و
قران رو با ترجمه بخونید و جواب یک عمر سوالات زندگیتون رو از خدا پاسخ بگیرید

با عمل به توصیه های خود خدا عاقبت بخیر دنیا و اخرت میشید
کاستی ها و مشکلات دنیا اذیتتون نمیکنه و
 عبادت هاتون رو با عشق به خدا انجام میدین نه اینکه رفع تکلیف بکنید
 هم برا زندگی مادی و دنیاتون نسخه داره هم برا دنی
نمیدونم این تصور اینکه: ما شبیه آلمانیا هستیم! چه تصوریه 
اغلب اذری زبان های ما رو این تصور احاطه کرده. 
باور بفرمایین دوستان، که شماها هیچ شباهتی به المانی ها، که هیچ، به ترکیه ای ها هم ندارین. 
نمیگم صد در صد، ولی واقعا شبیه نیستین.
من ایرانیا رو از خود گریز دیدم. دختراشون مخصوصا همه ش میگن (البته نه همه ها) که ما جذابیم و سکسی هستیم.
ولی دیگه این درجه از خود وایت پنداری ای که آذری زبان های گرامی دارن برای من از تصور خارجه.
آذری ها در خارجی ترین
سلام
نماز روزه‌هاتون قبول باشه :)

خب اول برای اونایی که کتاب مزایای منزوی بودن رو نخوندن، اینو بگم که داستان در قالب یه سری نامه که چارلی (شخصیت اصلی) نوشته روایت می‌شه. ممکنه از اون پست نامه‌ی من یه مقدار فضای کتاب دستتون اومده باشه. به هر حال الان نمی‌خوام شروع کنم خلاصه‌ی کتاب رو بگم. فقط یه چیزایی رو که درباره‌ش به ذهنم رسیده می‌گم، که ممکنه شامل یه کم از خلاصه‌ش هم بشه :)

شاید اولین چیزی که وقتی کتاب رو دست بگیرین جلب توجه می‌کنه،
سلام 
چند هفته‌ای بود میخواستم پست بنویسم.دلیل تصمیمم بر ننوشتن رو واقعا نمیدونم و نمیفهمم.
پرده اول:چاه پتانسیل
خب حالا اول یکم درمورد چاه پتانسیل بگم.چاه پتانسیل یه سوال معروف یا شایدم معروف‌ترین سوال تو مکانیک کوانتومی هستش.چاه پتانسیل دوتا دیواره داره که پتانسیل یا بی‌نهایت هست تو این دیواره‌ها یا یه عدد محدود و بین دوتا دیواره یا همون درون چاه،پتانسیل صفر هستش.حالا ما یه ذره رو پرت میکنیم وسط این چاه و تابع موج و توزیع احتمال و این
دفعه‌ آخری که نشستم پشت ماشین، وسط اتوبان متوجه شدم شالم کاملا افتاده. به شکلی کاملا ناخوداگاه، درحالیکه داشتم لاین عوض می‌کردم و کاملا به ماشین تسلط نداشتم، شروع کردم بالا آوردن شالم. موهام کشیده شدن توی چشمام. موهامو با دست‌پاچگی دادم عقب و به سختی لاین عوض کردم. چندوقت پیشش مربی‌م بهم گفته بود که ماشین دوستشو که اونم مربی آموزشگاه بود به همین خاطر خوابونده بودن و من وقتی متوجه شده بودم شالم افتاده، وحشت‌زده از اینکه ماشین مربی‌مو ب
قرار بود یکشنبه‌ی هفته‌ی قبل، با چند روز تاخیر، جشن روز پرستار باشه. مدیران درمانگاه‌ها هر سال این جشن رو برگزار می‌کنن، چون مدیر اعظم خودش پرستاره. (از شما پنهان نباشه، خیلی از این حرکتشون خوشم میاد که جشن اصلی سال رو جشن روز پرستار قرار دادن، نه روز پزشک.) امسال هم به منوال سابق قرار بر همین بود، اما به خاطر عزای عمومی مراسم یک هفته عقب افتاد. بندگان خدا خبر نداشتن که تو هفته‌ی پیشِ رو غم سبک که نمیشه هیچ، سنگین‌تر هم میشه. دیگه برای بار د
.. سلام عزیز دلم این هفته سردرگمی خاصی داشتم صبح بعد از نماز صبح متوجه شدم که حاج قاسم سلیمانی را شهید کردند باورم نشد تحقیق کردم این خبر را مطمئن شدم در پیام رهبر بود سرداربزرگوپرافتخار اسلام آسمانی شد.شب جمعه گذشته روح مطهر قاسم سلیمانی را از ارواح طیبه ی شهیدان در آغوش گرفتند(خوش به حالش) سالها مجاهدات مخلصانه و شجاعانه در میدان های مبارزه با شیاطین و اشرار عالم و سالها آرزوی شهادت در راه خدا سرانجام حاج قاسم را به این مقام والارسانید پس ب
شماره گذاری موارد صرفا برای تفکیکه موضوعیه و هیچ اولویت بندی انجام نشده.
 
1
* همسری اصرار داره کارشناسی ارشد بخونم.
* همکار میز بقلیم کارشناسی ارشد قبول شد و زمانی که شرکت کرده بود اصلا حرفی نزد و بعد قبولی گفت فقط میخواستم خودم رو بسنجم تو چه سطحی هستم وگرنه نیتم خوندن نبود، و بعد دانشگاه مجازی ثبت نام کرد :/
* استخدامی سراسری برای رشته و کاری که من میخواستم فقط کارشناس ارشد میخواست :/
* از درس خوندن به صورت اکادمیک بی زارم.
*** و در حال سرگردونی ب
استاد لطفا یه کتاب بهم معرفی می‌کنید؟ چرا معرفی کنم؟ چون چند وقتیه هیچ کتابی سیرم نمی‌کنه، ولع عجیبی دارم، همینطور می‌خوام ببلعم کتاب‌ها رو اما همین که یه ذره جلو می‌رم کنارش می‌ذارم و میرم سراغ یه کتاب دیگه.  چرا فکر می‌کنی باید کتاب بخونی؟ میدونم این از درد نفهمیدنه... این نفهمیدن و نادانی داره دیوونم می‌کنه استاد.  چجوری به چنین کشفی رسیدی پروفسور؟ :)  خب استاد ... نمیدونم... اما همش احساس می‌کنم باید یه دوره فقط بخونم و بخونم که یه سری
استاد لطفا یه کتاب بهم معرفی می‌کنید؟ چرا معرفی کنم؟ چون چند وقتیه هیچ کتابی سیرم نمی‌کنه، ولع عجیبی دارم، همینطور می‌خوام ببلعم کتاب‌ها رو اما همین که یه ذره جلو می‌رم کنارش می‌ذارم و میرم سراغ یه کتاب دیگه.  چرا فکر می‌کنی باید کتاب بخونی؟ میدونم این از درد نفهمیدنه... این نفهمیدن و نادانی داره دیوونم می‌کنه استاد. 
چجوری به چنین کشفی رسیدی پروفسور؟ :)  خب استاد ... نمیدونم... اما همش احساس می‌کنم باید یه دوره فقط بخونم و بخونم که یه سری
شنبه عصر:
 
یه چیزی شده. ولی چون از هیچی مطمئن نیستم نمیتونم بگم بده یا بد نیست. 
جواب سونو یه توده با قطر 3 و نیم سانت و طول 5 سانت رو تو liver نشون میده. 
تو سی تی هم مشخصه! اسکن با تزریق بود. قشنگ معلوم بود رنگش فرق داره. البته من ک سرم نمیشه دقیق. 
برا دکتر فرستادم با ایمیل و بهش پیام دادم. پیام داد ک باید برا بیوپسیش برم. :|
+ هر دم از این باغ بری میرسد!! 
+ ولی من حالم خوبه واقعا! چرا اینقد هی به من انگ میزنن. بخدا ظاهرم رو هر کس ببینه اصلا 1 درصد هم نمی
***
به لطف یکی از دوستان اهل قلم بیان که همگی به قلم توانمند ایشان واقف هستیم، من با کتاب، این دیرینه دوست مهجور مانده آشتی کردم، و با وجود مشغله های ذهنی فراوان این کتاب خواندنی از یوسا رو دست گرفتم و دیگه نتونستم از بند مطالعه رها بشم، و این چند روز بخصوص دیروز وقت مناسبی رو برای مطالعه این کتاب در نظر گرفتم. سالها پیش و به وقت نوجوانی با ادبیات آمریکای لاتین و کتاب صد سال تنهایی مارکز آشنا شدم، و بر خلاف تعریف و تمجیدهایی که از این کتاب شده ب
 
امروز می‌خوام یه مطلب با موضوع جدید، تو این وبلاگ بنویسم. نقد یک کتاب. دلیلش هم اینه که برای این کتاب یه نقد جامع نوشتم و تو صفحه اینستام گذاشتم و حیفم اومد حالا که این همه زحمت کشیدم، اینجا نذارمش.
این روزها موجی از تشویق و ترغیب به خوندن کتاب «انسان خردمند» در بین کتاب‌خوانها در جریانه. همزمان موج کم قدرت دیگه ای در کانالها و صفحات اعتقادی بر ضد این کتاب به راه افتاده و اون رو یک کتاب الحادی معرفی می‌کنند.
 
مادرم در نمازِ شب... کتاب رو به
به هر حال جایی زندگی میکنیم که باید هر روز این عبارت زیبای "بین بد و بدتر"‌ رو برای خودمون مرور کنیم. آره خب خواسته منم همین بود. با تمام وجودم بد رو به بدتر ترجیح میدم البته اگر بدبین باشم. وقتهایی که خوشبینم احساس میکنم که واقعا جای بدی نخواهد بود جایی که بهتر از بدتر باشه، اگر بیشتر عمرتو در بدتر گذرونده باشی. میفهمی که؟
میخواستم از این دنیا بکشم بیرون. نه که اینجا دنیای بدی باشه. ولی خب گمون میکنم اونجا هدف نهایی آدما یه جورایی به هم نزدیکه.
به هر حال جایی زندگی میکنیم که باید هر روز این عبارت زیبای "بین بد و بدتر"‌ رو برای خودمون مرور کنیم. آره خب خواسته منم همین بود. با تمام وجودم بد رو به بدتر ترجیح میدم البته اگر بدبین باشم. وقتهایی که خوشبینم احساس میکنم که واقعا جای بدی نخواهد بود جایی که بهتر از بدتر باشه، اگر بیشتر عمرتو در بدتر گذرونده باشی. میفهمی که؟
میخواستم از این دنیا بکشم بیرون. نه که اینجا دنیای بدی باشه. ولی خب گمون میکنم اونجا هدف نهایی آدما یه جورایی به هم نزدیکه.
چند روزه که هی هوس می‌کنم بنویسم. میرم سراغ کوه موضوعاتی که ردیف کردم. دو سه خط می‌نویسم، اما به دلم نمیشینه یا نمیدونم یه چیزی شبیه به این. امروز یهو به خودم اومدم که سارا! کم نویس شدی که داری ایرادگیر میشی! این شد که گفتم میام اینجا و یه چیزی مینویسم و تو پستو هم نمیذارم، سریع میگذارم که همگان ببیننش. به انتقادات سازنده و نسازنده دیگرانم گوش نمیدم. (اصلا منظورم به شخص خاصی نبودااا :)
3
سنجش خوب بود. از صبح اول صبح دنبال نشونه بودم دوباره. :/ وقتی
چند روزه که هی هوس می‌کنم بنویسم. میرم سراغ کوه موضوعاتی که ردیف کردم. دو سه خط می‌نویسم، اما به دلم نمیشینه یا نمیدونم یه چیزی شبیه به این. امروز یهو به خودم اومدم که سارا! کم نویس شدی که داری ایرادگیر میشی! این شد که گفتم میام اینجا و یه چیزی مینویسم و تو پستو هم نمیذارم، سریع میگذارم که همگان ببیننش. به انتقادات سازنده و نسازنده دیگرانم گوش نمیدم. (اصلا منظورم به شخص خاصی نبودااا :)
3
سنجش خوب بود. از صبح اول صبح دنبال نشونه بودم دوباره. :/ وقتی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خانواده شیان